کتاب مقدس, اول سموئیل , فصل 17. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10253&pid=11&tid=1&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد قديم / اول سموئیل

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

روت اول سموئیل اول سموئیل

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31

1 و فلسطینیان لشکر خود را برای جنگ جمع نموده، در سوکوه که در یهودیه است، جمع شدند، و در میان سوکوه و عزیقه در افسدمیم اردو زدند.

2 و شاؤل و مردان اسرائیل جمع شده، در درهایلاه اردو زده، به مقابله فلسطینیان صف آرایی کردند.

3 و فلسطینیان بر کوه از یک طرف ایستادند، و اسرائیلیان بر کوه به طرف دیگر ایستادند، و دره در میان ایشان بود.

4 و از اردوی فلسطینیان مرد مبارزی مسمی به جلیات که از شهر جت بود بیرون آمد، و قدش شش ذراع و یک وجب بود.

5 و بر سر خود، خود برنجینی داشت و به زره فلسی ملبس بود، و وزن زرهاش پنج هزار مثقال برنج بود.

6 و بر ساقهایش ساقبندهای برنجین و در میان کتفهایش مزراق برنجین بود.

7 و چوب نیزه اش مثل نورد جولاهگان و سرنیزه اش ششصد مثقال آهن بود، و سپردارش پیش او می رفت.

8 و او ایستاده، افواج اسرائیل را صدا زد و به ایشان گفت: «چرا بیرون آمده، صف آرایی نمودید؟ آیا من فلسطینی نیستم و شما بندگان شاؤل؟ برای خود شخصی برگزینید تا نزد من درآید.

9 اگر او بتواند با من جنگ کرده، مرا بکشد، ما بندگان شما خواهیم شد، و اگر من بر او غالب آمده، او را بکشم شما بندگان ما شده، ما را بندگی خواهید نمود.»

10 و فلسطینی گفت: «من امروز فوجهای اسرائیل را به ننگ می آورم. شخصی به من بدهید تا با هم جنگ نماییم.»

11 و چون شاؤل و جمیع اسرائیلیان این سخنان فلسطینی را شنیدند، هراسان شده، بسیار بترسیدند.

12 و داود پسر آن مرد افراتی بیت لحم یهودا بود که یسا نام داشت، و او را هشت پسر بود، و آن مرد در ایام شاؤل در میان مردمان پیر و سالخورده بود.

13 و سه پسر بزرگ یَسّا روانه شده، در عقب شاؤل به جنگ رفتند. اسم سه پسرش که به جنگ رفته بودند: نخست زاده اش اَلِیآب و دومش اَبیناداب و سوم شَمّاه بود.

14 و داود کوچکتر بود و آن سه بزرگ در عقب شاؤل رفته بودند.

15 و داود از نزد شاؤل آمد و رفت می کرد تا گوسفندان پدر خود را در بیت لحم بچراند.

16 و آن فلسطینی صبح و شام می آمد و چهل روز خود را ظاهر می ساخت.

17 و یسا به پسر خود داود گفت: «اﻵن به جهت برادرانت یک ایفه از این غله برشته و این ده قرص نان را بگیر و به اردو نزد برادرانت بشتاب.

18 و این ده قطعه پنیر را برای سردار هزاره ایشان ببر و از سلامتی برادرانت بپرس و از ایشان نشانی ای بگیر.»

19 و شاؤل و آنها و جمیع مردان اسرائیل در درهایلاه بودند و با فلسطینیان جنگ می کردند.

20 پس داود بامدادان برخاسته ، گله را به دست چوپان واگذاشت و برداشته ، چنانکه یسا او را امر فرموده بود برفت، و به سنگر اردو رسید وقتی که لشکر به میدان بیرون رفته ، برای جنگ نعره می زدند.

21 و اسرائیلیان و فلسطینیان لشکر به مقابل لشکر صف آرایی کردند.

22 و داود اسبابی را که داشت به دست نگاهبان اسباب سپرد و به سوی لشکر دویده، آمد و سلامتی برادران خود را بپرسید.

23 و چون با ایشان گفتگو می کرد، اینک آن مرد مبارز فلسطینی جتی که اسمش جلیات بود، از لشکر فلسطینیان برآمده، مثل پیش سخن گفت و داود شنید.

24 و جمیع مردان اسرائیل چون آن مرد را دیدند، از حضورش فرار کرده، بسیار ترسیدند.

25 و مردان اسرائیل گفتند: «آیا این مرد را که برمی آید، دیدید؟ یقینا برای به ننگ آوردن اسرائیل برمی آید و هر که او را بکشد، پادشاه او را از مال فراوان دولتمند سازد، و دختر خود را به او دهد، و خانه پدرش را در اسرائیل آزاد خواهد ساخت.»

26 و داود کسانی را که نزد او ایستاده بودند خطاب کرده، گفت: «به شخصی که این فلسطینی را بکشد و این ننگ را از اسرائیل بردارد چه خواهد شد؟ زیرا که این فلسطینی نامختون کیست که لشکرهای خدای حی را به ننگ آورد؟»

27 و قوم او را به همین سخنان خطاب کرده، گفتند: «به شخصی که او را بکشد، چنین خواهد شد.»

28 و چون با مردمان سخن می گفتند، برادر بزرگش اَلِیاَب شنید و خشم اَلِیاَب بر داود افروخته شده، گفت: «برای چه اینجا آمدی و آن گله قلیل را در بیابان نزد که گذاشتی؟ من تکبر و شرارت دل تو را می دانم زیرا برای دیدن جنگ آمده ای.».

29 داود گفت: «اﻵن چه کردم؟ آیا سببی نیست؟»

30 پس از وی به طرف دیگری رو گردانیده، به همین طور گفت و مردمان او را مثل پیشتر جواب دادند.

31 و چون سخنانی که داود گفت، مسموع شد، شاؤل را مخبر ساختند و او وی را طلبید.

32 و داود به شاؤل گفت: «دل کسی به سبب او نیفتد. بنده ات می رود و با این فلسطینی جنگ می کند.»

33 شاؤل به داود گفت: «تو نمی توانی به مقابل این فلسطینی بروی تا با وی جنگ نمایی زیرا که تو جوان هستی و او از جوانی اش مرد جنگی بوده است.»

34 داود به شاؤل گفت: «بنده ات گله پدر خود را می چرانید که شیر و خرسی آمده، بره ای از گله ربودند.

35 و من آن را تعاقب نموده، کشتم و از دهانش رهانیدم و چون به طرف من بلند شد، ریش او را گرفته ، او را زدم و کشتم.

36 بنده ات هم شیر و هم خرس را کشت؛ و این فلسطینی نامختون مثل یکی از آنها خواهد بود، چونکه لشکرهای خدای حی را به ننگ آورده است.»

37 و داود گفت: « خداوند که مرا از چنگ شیر و از چنگ خرس رهانید، مرا از دست این فلسطینی خواهد رهانید.» و شاؤل به داود گفت: «برو و خداوند با تو باد.»

38 و شاؤل لباس خود را به داود پوشانید و خود برنجینی بر سرش نهاد و زره ای به او پوشانید.

39 و داود شمشیرش را بر لباس خود بست و می خواست که برود زیرا که آنها را نیازموده بود. و داود به شاؤل گفت: «با اینها نمی توانم رفت چونکه نیازموده ام.» پس داود آنها را از بر خود بیرون آورد.

40 و چوب دستی خود را به دست گرفته ، پنج سنگ مالیده، از نهر سوا کرد، و آنها را در کیسه شبانی که داشت، یعنی در انبان خود گذاشت و فلاخنش را به دست گرفته ، به آن فلسطینی نزدیک شد.

41 و آن فلسطینی همی آمد تا به داود نزدیک شد و مردی که سپرش را برمی داشت پیش رویش می آمد.

42 و فلسطینی نظر افکنده، داود را دید و او را حقیر شمرد زیرا جوانی خوشرو و نیکومنظر بود.

43 و فلسطینی به داود گفت: «آیا من سگ هستم که با چوب دستی نزد من می آیی ؟» و فلسطینی داود را به خدایان خود لعنت کرد.

44 و فلسطینی به داود گفت: «نزد من بیا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم.»

45 داود به فلسطینی گفت: «تو با شمشیر و نیزه و مزراق نزد من می آیی ، اما من به اسم یهوه صبایوت، خدای لشکرهای اسرائیل که او را به ننگ آورده ای نزد تو می آیم.

46 و خداوند امروز تو را به دست من تسلیم خواهد کرد و تو را زده، سر تو را از تنت جدا خواهم کرد، و لاشه های لشکر فلسطینیان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمین خواهم داد تا تمامی زمین بدانند که در اسرائیل خدایی هست.

47 و تمامی این جماعت خواهند دانست که خداوند به شمشیر و نیزه خلاصی نمی دهد زیرا که جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد.»

48 و چون فلسطینی برخاسته ، پیش آمد و به مقابله داود نزدیک شد، داود شتافته ، به مقابله فلسطینی به سوی لشکر دوید.

49 و داود دست خود را به کیسه اش برد و سنگی از آن گرفته ، از فلاخن انداخت و به پیشانی فلسطینی زد، و سنگ به پیشانی او فرو رفت که بر روی خود بر زمین افتاد.

50 پس داود بر فلسطینی با فلاخن و سنگ غالب آمده، فلسطینی را زد و کشت و در دست داود شمشیری نبود.

51 و داود دویده، بر آن فلسطینی ایستاد، و شمشیر او را گرفته ، از غلافش کشید و او را کشته ، سرش را با آن از تنش جدا کرد. و چون فلسطینیان، مبارز خود را کشته دیدند، گریختند.

اول سموئیل  17:51 - David and Goliath
David and Goliath
52 و مردان اسرائیل و یهودا برخاستند و نعره زده، فلسطینیان را تا جت و تا دروازه های عقرون تعاقب نمودند و مجروحان فلسطینیان به راه شعریم تا به جت و عقرون افتادند.

53 و بنی اسرائیل از تعاقب نمودن فلسطینیان برگشتند و اردوی ایشان را غارت نمودند.

54 و داود سر فلسطینی را گرفته ، به اورشلیم آورد اما اسلحه او را در خیمه خود گذاشت.

55 و چون شاؤل داود را دید که به مقابله فلسطینی بیرون می رود، به سردار لشکرش ابنیر گفت: «ای ابنیر، این جوان پسر کیست؟» ابنیر گفت: «ای پادشاه به جان تو قسم که نمی دانم.»

56 پادشاه گفت: «بپرس که این جوان پسر کیست.»

57 و چون داود از کشتن فلسطینی برگشت، ابنیر او را گرفته ، به حضور شاؤل آورد، و سر آن فلسطینی در دستش بود.

58 و شاؤل وی را گفت: «ای جوان تو پسر کیستی ؟» داود گفت: «پسر بنده ات، یسای بیت لحمی هستم.»

<< ← Prev Top Next → >>