کتاب مقدس, اول سموئیل , فصل 9. is available here: https://www.bible.promo/chapters.php?id=10245&pid=11&tid=1&bid=30
Holy Bible project logo icon
FREE OFF-line Bible for Android Get Bible on Google Play QR Code Android Bible

Holy Bible
for Android

is a powerful Bible Reader which has possibility to download different versions of Bible to your Android device.

Bible Verses
for Android

Bible verses includes the best bible quotes in more than 35 languages

Pear Bible KJV
for Android

is an amazing mobile version of King James Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible BBE
for Android

is an amazing mobile version of Bible in Basic English that will help you to read this excellent book in any place you want.

Pear Bible ASV
for Android

is an amazing mobile version of American Standard Version Bible that will help you to read this excellent book in any place you want.

BIBLE VERSIONS / کتاب مقدس / عهد قديم / اول سموئیل

کتاب مقدس - Old Persian Version, 1815

روت اول سموئیل اول سموئیل

فصل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31

1 و مردی بود از بنیامین که اسمش قیس بن ابیئیل بن صرور بن بکورت بن افیح بود؛ و او پسر مرد بنیامینی و مردی زورآور مقتدر بود.

2 و او را پسری شاؤل نام، جوانی خوش اندام بود که در میان بنی اسرائیل کسی از او خوش اندامتر نبود که از کتفش تا به بالا از تمامی قوم بلندتر بود.

3 و الاغهای قیس پدر شاؤل گم شد. پس قیس به پسر خود شاؤل گفت: «اﻵن یکی از جوانان خود را با خود گرفته ، برخیز و رفته ، الاغها را جستجو نما.»

4 پس از کوهستان افرایم گذشته ، و از زمین شلیشه عبور نموده، آنها را نیافتند. و از زمین شعلیم گذشتند و نبود و از زمین بنیامین گذشته ، آنها را نیافتند.

5 و چون به زمین صوف رسیدند، شاؤل به خادمی که همراهش بود، گفت: «بیا برگردیم، مبادا پدرم از فکر الاغها گذشته ، به فکر ما افتد.»

6 او در جواب وی گفت: «اینک مرد خدایی در این شهر است و او مردی مکرم است و هر چه می گوید البته واقع می شود. اﻵن آنجا برویم؛ شاید از راهی که باید برویم ما را اطلاع بدهد.»

7 شاؤل به خادمش گفت: «اینک اگر برویم، چه چیز برای آن مرد ببریم؟ زیرا نان از ظروف ما تمام شده، و هدیه ای نیست که به آن مرد خدا بدهیم. پس چه چیز داریم؟»

8 و آن خادم باز در جواب شاؤل گفت که «اینک در دستم ربع مثقال نقره است. آن را به مرد خدا می دهم تا راه ما را به ما نشان دهد.»

9 در زمان سابق چون کسی در اسرائیل برای درخواست کردن از خدا می رفت، چنین می گفت: «بیایید تا نزد رائی برویم.» زیرا نبی امروز را سابق رائی می گفتند.

10 و شاؤل به خادم خود گفت: «سخن تو نیکوست. بیا برویم.» پس به شهری که مرد خدا در آن بود، رفتند.

11 و چون ایشان به فراز شهر بالا می رفتند، دختران چند یافتند که برای آب کشیدن بیرون می آمدند و به ایشان گفتند: «آیا رائی در اینجاست؟»

12 در جواب ایشان گفتند: «بلی اینک پیش روی شماست. حال بشتابید زیرا امروز به شهر آمده است چونکه امروز قوم را در مکان بلند قربانی هست.

13 به مجرد ورود شما به شهر، قبل از آنکه به مکان بلند برای خوردن بیایید، به او خواهید برخورد زیرا که تا او نیاید قوم غذا نخواهند خورد، چونکه او می باید اول قربانی را برکت دهد و بعد از آن دعوت شدگان بخورند. پس اینک بروید زیرا که اﻵن او را خواهید یافت.»

14 پس به شهر رفتند و چون داخل شهر می شدند، اینک سموئیل به مقابل ایشان بیرون آمد تا به مکان بلند برود.

15 و یک روز قبل از آمدن شاؤل، خداوند بر سموئیل کشف نموده، گفت:

16 «فردا مثل این وقت شخصی را از زمین بنیامین نزد تو می فرستم؛ او را مسح نما تا بر قوم من اسرائیل رئیس باشد، و قوم مرا از دست فلسطینیان رهایی دهد. زیرا که بر قوم خود نظر کردم چونکه تضرع ایشان نزد من رسید.»

17 و چون سموئیل شاؤل را دید، خداوند او را گفت: «اینک این است شخصی که درباره اش به تو گفتم که بر قوم من حکومت خواهد نمود.»

18 و شاؤل در میان دروازه به سموئیل نزدیک آمده، گفت: «مرا بگو که خانه رائی کجاست؟»

19 سموئیل در جواب شاؤل گفت: «من رائی هستم. پیش من به مکان بلند برو زیرا که شما امروز با من خواهید خورد، و بامدادان تو را رها کرده، هرچه در دل خود داری برای تو بیان خواهم کرد.

20 و اما الاغهایت که سه روز قبل از این گم شده است، درباره آنها فکر مکن زیرا پیدا شده است؛ و آرزوی تمامی اسرائیل بر کیست؟ آیا بر تو و بر تمامی خاندان پدر تو نیست؟»

21 شاؤل در جواب گفت: «آیا من بنیامینی و از کوچکترین اسباط بنی اسرائیل نیستم؟ و آیا قبیله من از جمیع قبایل سبط بنیامین کوچکتر نیست؟ پس چرا مثل این سخنان به من می گویی ؟»

22 و سموئیل شاؤل و خادمش را گرفته ، ایشان را به مهمانخانه آورد و بر صدر دعوت شدگان که قریب به سی نفر بودند، جا داد.

23 و سموئیل به طباخ گفت: «قسمتی را که به تو دادم و درباره اش به تو گفتم که پیش خود نگاه دار، بیاور.»

24 پس طباخ ران را با هرچه بر آن بود، گرفته، پیش شاؤل گذاشت و سموئیل گفت: «اینک آنچه نگاه داشته شده است، پیش خود بگذار و بخور زیرا که تا زمان معین برای تو نگاه داشته شده است، از وقتی که گفتم از قوم وعده بخواهم.» و شاؤل در آن روز با سموئیل غذا خورد.

25 و چون ایشان از مکان بلند به شهر آمدند، او با شاؤل بر پشت بام گفتگو کرد.

26 و صبح زود برخاستند و نزد طلوع فجر، سموئیل شاؤل را به پشت بام خوانده، گفت: «برخیز تا تو را روانه نمایم.» پس شاؤل برخاست و هر دو ایشان، او و سموئیل بیرون رفتند.

27 و چون ایشان به کنار شهر رسیدند، سموئیل به شاؤل گفت: «خادم را بگو که پیش ما برود.» (و او پیش رفت.) «و اما تو اﻵن بایست تا کلام خدا را به تو بشنوانم.»

<< ← Prev Top Next → >>